پرژین

ساخت وبلاگ
به طرز شگفت آوری رفت و آمد موتورها در این محله کم و حتی نزدیک به صفر شده است و چون شنیدن صدای موتور آزاردهنده ترین فاکتور این خانه برای من بود،گوش هایم هنوز باورشان نشده است که از شر شنیدن آن صداهای گوشخراش خلاص شده اند.خودم هم باورم نمی شد.تا اینکه در مورد این شگفتی با سارا صحبت کردم و کاملا قانع شدم:- قشر متوسط سقوط کرده.یعنی اونایی که وسیله نقلیه شون موتور بود و تا پارسال می تونستن تو این محله خونه اجاره کنن،امسال دیگه نمی تونن اینجا بمونن و باید برن محله های دیگه.- واقعا؟- بله.اینقدر خودت هیچ قدمی برنداشتی که بالاخره آقایون زحمتش رو کشیدن و بی چک و چونه مدارت رو بردن بالا!- جالبه!- جالب ترش اینه که تو ناسپاس بجای تشکر فقط فحش میدی!◇ سارا دلیل دیگرش را سفارش ندادن غذا توسط مردم به علت  گران شدن مواد غذایی می دانست و عدم رفت و آمد پیک های موتوری.   پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 130 تاريخ : دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت: 20:34

می دانی من خودم هم تا یک ماه پیش نمی دانستم چه آدم غرغرویی هستم.درست است که زیاد حرف نمی زنم -که البته اگر پایش بیفتد حرف هم هر چقدر دلم بخواهد می زنم- در عوض دست به نوشتنم عالی است و الان که چک می کنم تا همین یک ماه پیش روز هایی بوده است که چندین بار آن هم وقت و بی وقت به احمد تکست زده ام و در پیام ها چه نوشته ام؟ هیچی در واقع.فقط غر زده ام.در حالیکه فکر می کردم پیام عاشقانه فرستاده ام و انتظار جواب مشابه هم داشتم.آه!در این یک ماه که تصمیم گرفته ام بیشتر حواسم به حرف هایم باشد و مثلا  یک پیام همراه باعکس مارمولکی که دیشب در این خانه پرسه می زد نفرستم.یا قدرت تشخیص جای نیش عنکبوت و مورچه و پشه و مارمولک را به رخ نکشم.قلبم احساس سنگینی می کند.بسیار غمگین هستم که نمی توانم در مورد خاموش بودن کولرهای اتاقم در اداره غر بزنم و یا در مورد مسمومیت دیروز و امروزم  توضیح بدهم.باورم نمی شود که هر روز تمام اتفاقات آن روز را با جزییات تعریف می کرده ام.تازه خوب است که خودم به اختیار خودم چنین تصمیمی گرفته ام و همین حالا می توانم بجای نوشتن در اینجا یک متن بلند بالا در واتساپ بنویسم و هر چقدر دلم می خواهد حرف بزنم و گله کنم و غر بزنم.اما،تصمیم گرفته ام دست کم برای مدتی مثل آدم حسابی ها رفتار کنم و یا پیام نفرستم و یا وقتی بفرستم که اولا فرستادن پیام ضروری باشد و بعد هم متن  پیام  خیلی شیک و مودبانه باشد.آه! حتی فکرش را هم نمی کردم که اجرای این تصمیم اینقدر سخت باشد.اصلا نمی دانم تا کی می توانم پای این تصمیم بمانم.دلم حرف زدن می خواهد.دلم غر زدن می خواهد.دلم اعتراف کردن می خواهد.اعتراف می کنم در حال دق کردن هستم.دلم می خواهد الان در کوهستان پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 132 تاريخ : دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت: 20:34

حیوان مورد علاقه من اول گوزن و بعد دلفین است.اما.از بین مجسمه های چوبی حیوانات حراج شده یک صفحه اینستاگرامی به طرز عجیبی از بین گوزن و کرگدن و اسب و دلفین و چند حیوان دیگر،کرگدن را برای خرید انتخاب کردم.این انتخاب حتی باعث تعجب خودم هم شد.اما، این روزها به طرز شگفت انگیزی با کرگدن احساس همذات پنداری دارم.توضیحش کمی سخت است.اما،احساس می کنم درست است زندگی ما را به شکل آدمیزاد آفربده است.اما،انتظارش این است که در کشاکش دهر سنگ زیزین آسیاب هم نه،انتظار دارد شبیه کرگدن باشیم.◇ کرگدن رو هم نخریدم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 150 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 17:22

یک ساعتی با نیلوفر صحبت کردم و بعد که خبرها را چک کردم اول از  منفجر شدن یک سفره خانه در شهریار مطلع شدم و خبر بعدی هم هشدار به مردم و رودبار و منجیل  بود که امشب را در جای امن بخوابند زیرا ممکن است زلزله بیاید.

☆ واقعا یعنی اینا خواب نیست؟

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 158 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 17:22

درواز‌ه بان استرالیا برخلاف تصوری که ما از گلرها هنگام مهار پنالتی داربم بجای تمرکز و کمین گرفتن برای مهار توپ، داخل دروازه حرکات عجیب و غریبی و مسخره ای در می آورد که بعدا فهمیدم آن حرکات  حرکات یک نوع رقص پا به اسم ردماین بوده است.بعد،با همین شگرد تمرکز بازیکن پرو را به هم زد و پنجمین پنالتی را گرفت و تیمش را راهی قطر کرد.کسی چه می داند شاید شاه کلید باز کردن بسیاری از گره های این زندگی همین مسخره بازی در آوردن و به سخره گرفتن مشکلات باشد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 150 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 17:22

وقتی دزدها رفته اند و از جایی که "هر جا سخن از اطمینان بود،نامش می درخشید" صندوق های امانات را دزدیده اند،نشان می دهد که آدم  نباید هرگز به حرف و حدیث و مخصوصا سخن دیگران اطمینان داشته باشد.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 149 تاريخ : جمعه 20 خرداد 1401 ساعت: 19:21

جدیدترین روش تحلیل رویا،روشی است به اسم Be your dream.این روش جدید اعتقادی به تحلیل های یونگ و فروید ندارد و معتقد است خرد بزرگی پشت دیدن رویاهای ما وجود دارد و با اینکه تحلیل رویا بسیار بسیار پیچیده است با تکنیک هایی که با حضور رویا بین و درمانگر اجرا می شود،امکان تحلیل رویا و گره گشایی از روح تا حدی وجود دارد.البته که درمانگر در این جلسات فقط می تواند کمک کننده باشد و تحلیل اصلی را فقط خود رویا بین می تواند ارائه دهد و نه هیچ آدم دیگری.در فایلی که امروز در مورد این روش جدید تحلیل رویا گوش دادم،چند نکته بسیار جالب را درک کردم.اولا که نسبت رویا به واقعیت مانند  نسبت زبانی است که ما با آن محاوره می کنیم و کاملا بر آن تسلط داریم به زبانی که هیچ چیزی از آن نمی فهمیم.برای رسیدن به یک تحلیل درست از رویایمان لازم است که زبان رویا را یاد بگیریم و احتمالا زبان رویای هر کسی با کسی دیگر متفاوت است.به همین خاطر فقط خود شخص قادر به قفل گشایی از رویاهایش است و تازه خود شخص هم آموزش لازم دارد.نکته جدید دیگری که در فایل به آن پرداخته شد این بود که رویاها محصول هیجانات هستند و هر هیجان در ذهن ما نماد خاص خود را دارد که گاهی خود ما اصلا ار این دسته بندی روح مان خبر هم نداریم.مثلا روح ما معلمی که ما را در کلاس اول کتک زده است را با یک علامت مساوی کنار هیجان خشم قرار داده است.پس هر وقت ما در زندگی واقعی خشمگین شویم،احتمال دارد آن معلم در خواب مان ظاهر شود.بدین ترتیب روح مثل حروف الفبا برای هر هیجانی فرد یا مکانی را معادل سازی کرده است.نکته خیلی جالب دیگر این بود که هر جزئی از خواب می تواند نماد خود ما باشد.مثلا ممکن است خاک ترک خورده نمادی از خود ما باشد که  تشنه ا پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 148 تاريخ : جمعه 20 خرداد 1401 ساعت: 19:21

1.علت سر و صدای کلاغ را کشف کردم.مخاطب آنهمه قارقار و داد و بیداد من نبودم.یک گربه سیاه بدترکیب و زشت بود که احتمالا جوجه کلاغ را یک لقمه چرب کرده بود پفیوز.گربه بیشتر از من از قارقارهای کلاغ مادر به تنگ آمده بود و از خدایش بود که من کلاغ را از حیاط دور کنم.اما،کلاغ دست بردار نبود و دور و بر گربه به قارقار ادامه می داد.گربه خبیث حتی از حیاط ما به حیاط خانه روبه رویی فرار کرداما،کلاغ داغدار بلافاصله به آنجا رفت و چشم در چشم گربه شروع کرد به قار قار و دادخواهی.2.در آرامترین حالت ممکن روی مبل نشسته بودم و در اینستاگرام می چرخیدم.بدون هیچ دلیل خاصی دستم را توی موهایم بردم و در جایی بالاتر از گوش نگه داشتم و ناگهان چنان دردی در همان قسمت که دستم روی سرم بود،پیچید که فقط توانستم لبخند بزنم و بگویم:- شوخیه دیگه!شوخی نبود.خیلی هم جدی بود.اما،اولا،زمانش کوتاه بود.بعدش هم درد آنجا نماند.قشنگ پرید روی گوشه لبم و به صورت نبض ابراز وجود کرد.بعدش هم که ناپدید شد.3.برای سپاسگزاری بخاطر  رد شدن از یک شوک بزرگ و کمی آرم شدن خاطرمان،دلم می خواهد  یک جایی بروم با ارتعاش های همگن انرژی های سطوح بالای آگاهی.دقیقا کجا اینطوری است را نمی دانم.اما،به دلم افتاده است که قونیه ممکن است همان جایی باشد که دنبالش هستم.البته نپال هم گزینه بعدی است. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 165 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 17:57

خیلی اتفاقی به صفحه یک معلم ریاضی در اینستاگرام رسیدم.خانم معلم در یک ویدیوی خیلی کوتاه داشت ثابت می کرد که اندازه زاویه خارجی با مجموع دو زاویه داخلی غیرمجاور برابر است.یادم رفته بود هندسه درس مورد علاقه من در دبیرستان بود و مثل آب خوردن حجم استوانه و محیط دایره و مساحت ذوزنقه را حساب می کردم و از همه بیشتر هرم منتظم‌ را دوست داشتم.یادم رفته بود.اما،حس فراموش شده به سرعت برگشت و به خودم که آمدم داشتم ویدیویی را نگاه می کردم که ثابت می کرد شرط موازی بودن دو خط، برابر بودن شیب آن دو خط است.☆می شود این قضیه ریاضی را به روابط انسان ها هم تعمیم داد؟به نظرم می شود.☆دلم می خواهد بنشینم و  مساحت تمام هرم های منتظم و نامنتظم دنیا را حساب کنم.☆ خیلی دوست داشتم محاسبات هزلولی را هم یاد بگیرم که هیچوقت این اتفاق نیفتاد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 146 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 17:57

وقتی دزدها رفته اند و از جایی که "هر جا سخن از اطمینان بود،نامش می درخشید" صندوق های امانات را دزدیده اند،نشان می دهد که آدم  نباید هرگز به حرف و حدیث و مخصوصا سخن دیگران اطمینان داشته باشد.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 141 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 17:57

غم باعث می شود هر کاری کندتر انجام شود.سرعت باعث می شود زمان کندتر بگذرد.پس بین غم و سرعت باید رابطه ای باشد.دلم می خواهد این رابطه اینطور باشد که غم ها به سرعت میگذرند.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 15:44

پسر خاوری کارآفرین برتر کانادا شده.خانمی به اسم زر بازیگر برتر جششنواره کن شده.یک نوزاد تو سطل آشغال پیدا شده.یک ساختمون تو آبادان ویران شده.نون داره کوپنی میشه.هوا به شدت گرم شده.نوید آبروی کردها رو برده...( همه اتفاقات در هفته گذشته افتاده است).در یک ماه گذشته،سه بار تصادف کرده ام.چشم هایم خوب نمی بیند.هفته پیش واقعا نتوانستم یک چک ساده بنویسم.از بس چشم هایم بی اختیار خیس می شوند.واقعا شبیه چشمه شده اند این چشم ها.نمی دانستم واقعا نمی دانستم کنترل اشک می تواند غیرممکن شود.خبرهای خوبی هم هست البته.بی انصافی است اگر سپاسگزار نباشیم.در واقع من خیلی هم سپاسگزار هستم و سپاسگزاری ام را بابت این خبرهای خوب و خبرهای بهتری که در آینده خواهم شنید،می نویسم.اما،به هرحال انگار در حال راه رفتن در یک جاده صعب العبور هستم.خبرهای جامعه و خبرهای شخصی انگار دو تا چاقو هستند که دارند همدیگر را تیز می کنند.دیگران را نمی دانم اما خودم احساس می کنم در حال راه رفتن در بین این دو چاقو هستم و هر کاری می کنم به لبه تیز چاقوها برنخورم.باز هم بر‌می خورم و زخمی می شوم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 152 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 15:44

فیلم ماتریکس که اکران شد و گل کرد و همه آن را دیدند،من هم دیدم.اما،هیج درکی از آنچه دیده بودم،نداشتم و کسی هم کمکی به من نمی کرد.دست آخر فهمیدم این تنها من نیستم که از  این فیلم سر در نمی آورم.هیچ کسی واقعا نمی فهمید قضیه از چه قرار است.تا اینکه زمان گذشت و پشت سر هم فیلم هایی شبیه ماتریکس دیدم و فهمیدم هسته مرکزی داستان بر اساس قدرت ذهن است و اینکه فقط با تمرکز بر روی ذهن بتوانیم از جایی که هستیم به جایی برویم که دلمان می خواهد آنجا باشیم.فیلم اتقدر باورپذیر بود که بیست سال پیش فکر می کردم تا بیست سال دیگر(یعنی الان)بشر توانایی انجام این کار را خواهد داشت.البته که اشتباه فکر می کردم و بشر سر جای خودش است.اما، این روزها احساس می کنم ماتریکس به نوعی برای من کار کرده است.یعنی الان جایی که هستم،نیستم و دقیقا جایی هستم که دلم می خواهد باشم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 156 تاريخ : شنبه 7 خرداد 1401 ساعت: 19:40

می دانم کمی کودکانه است.اما،من همچنان از جمله گاهی ساده و گاهی سهمگین"دلم خواست" زیاد استفاده می کنم.برای " باز شدن دلم" هم هر کاری لازم باشد انجام می دهم و هنوز زندگی آنقدر دست و دلباز مانده است که گاهی کاری کند که "قند توی دلم آب شود".نشمرده ام.اما،حدس می زنم کلمه "دل" یکی از پرکاربردتربن کلماتی است که در مکالمات روزانه ام از آن استفاده می کنم.دلش نازک است.سنگدل است.دلش دریاست.دلم خواست.مهم دل است.دل خوش باشد.به سلامتی و دلخوشی.ببین چقدر دل دل می کنم من!وقتی از دل حرف می زنم.واقعا منظورم دل است و مثلا وقتی می گویم دلش دریاست،دل طرف به اندازه دریا گسترده می شود در ذهنم.و یا کلمه سنگدل یک دل سنگی را به یادم می آورد و دل نازک یک قلب شیشه ای شیری رنگ است با رگه های سفید یخچالی.دل خودم هم معمولا شیشه ای و نازک و سفید و است و گاهی  دریا و وسیع و آبی.معمولا با ریتمی یکنواخت می تپد.اما،شده است که مثل صدای آرد کردن گندم در آسیاب های سنتی گیج کننده و مبهم بکوبد.البته چند باری هم پیش آمده است که بخواهد بایستد.دارم از دل حرف می زنم و دلیلش این است که این روزها دلم شبیه پرنده ای شده است که هی بالا و پایین می پرد.دل من تا حالا هیچوقت پرنده نشده بود و احساس حضور یک گنجشک در جایی که باید دل باشد،برایم هم جدید است و دوست داشتنی و هم ناشناخته و اضطراب آور. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 166 تاريخ : شنبه 7 خرداد 1401 ساعت: 19:40

نشسته بودم روی پله حیاط و به آسمان نگاه می کردم و از دیدن ستاره ها تعجب می کردم.چند وقت است به آسمان نگاه نکرده ام؟نمی دانم.نشسته بودم روی پله حیاط و به آسمان نگاه می کردم و از پیچیده شدن عطر یاس در هوا تعجب می کردم.اوه یادم رفته بود این حیاط گل یاس هم دارد.نشسته بودم روی پله حیاط و به آسمان نگاه می کردم و از اینکه نه از دیدن آسمان لذت می برم و نه از شنیدن بوی یاس تعجب می کردم.از روری پله بلند شدم و به سمت درخت انجیری که می دانستم خشک شده  است رفتم.تمام درخت انجیرهای این منطقه خشک شده اند و می دانستم انجیر من هم خشک شده است لابد.نزدیک شدم و نگاه کردم.درخت زنده بود و برگ‌های جوان درخت انجیر حالم را دگرگون کرد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 147 تاريخ : شنبه 7 خرداد 1401 ساعت: 19:40

احساس مایکل کالینز را دارم در آن پانزده ساعتی که در مدار ماه تنها مانده بود. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 278 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 15:44